پژوهشگران برای اینکه خلاقیت را به مردم بیاموزند، شیوهی جدیدی در پیش گرفتهاند. بهنظر میرسد این شیوه بسیار انگیزهبخش و مؤثر باشد.
این شیوهی نوین مبتنی بر نظریهی روایت است و به افرد کمک میکند که مانند کودکان یا هنرمندان روش و منش خلاقیت را در پیش گیرند: با سر هم کردن داستانهایی که از گذرگاه آنها میشود جهانهای جایگزین را خیال کرد، نگرشها را تغییر داد و کاری کرد که افرد کارهایی بکنند که پیش از این بعید به نظر میرسید.
انگوس فلچر، مبتکر این شیوه، استاد دانشگاه در رشتهی زبان انگلیسی و یکی از اعضای پروژهی روایت در دانشگاه اوهایو معتقد است که در بهکارگیری روش روایی باید باور داشته باشیم که همهی آدمها خلاقاند. جامعه اساساً خلاقیت کودکان و بسیاری از افراد دیگر را دستکم میگیرد، زیرا این نگاه متعصبانه که صرفاً بعضی آدمها از موهبت خلاقیت بهره بردهاند، چشمانش را کور کرده است. اما واقعیت این است که ما خلاقیت را درست آموزش ندادهایم.واقعیت این است که ما خلاقیت را درست آموزش ندادهایم.
فلچر و همکارش بهتازگی مقالهای دربارهی آموزش خلاقیت با استفاده از روایت منتشر کردهاند. علاوه بر این،توانستهاند گامهایی عملی در این مسیر بردارند و این کار را با موفقیت به ثمر برسانند. مثلاً با دانشگاه شیکاگو، دانشکدهی مهندسی دانشگاه اوهایو و شرکتهای زیرمجموعهی فورچون 50 همکاری کردهاند.
فلچر میگوید: «این تکنیک تاکنون با نام تفکر واگرا شناخته میشده و از دههی 1950 به کار گرفته میشود. این موضوع، رویکردی محاسباتی به خلاقیت دارد که مغز را ماشینی منطقی تلقی میکند.»
وی همچنین معتقد است که خلاقیت از طریق تمرینهایی که با این هدف طراحی شدهاند، حافظه را تقویت میکند، تفکر منطقی را پرورش میدهد و قدرت و مهارت حل مسئله را بهبود میبخشد اما در نهایت، با به کارگیری آن، بسیاری از نتایجی که دیگران به آن امید بستهاند، حاصل نمیشود.
یکی از مشکلات اساسی این است که رویکرد محاسباتی متکی بر دادهها و اطلاعات دربارهی آن مسئله و موفقیتهای پیشین است.
در شیوهی بهرهگیری از روایت برای آموزش خلاقیت معمولاً از همان تکنیکهایی استفاده میکنیم که داستاننویسان در قصههاشان به کار میگیرند. یکی از تکنیکها این است که جهانی تازه را در ذهن خود تصور کنید، یعنی بر بال خیال بنشینید و در آسمان ذهنتان پرواز کنید.
تکنیک بعدی، تغییر رویکرد است. مثلاً اینکه از یک نفر بخواهید برای حل یک مسئله، خودش را جای فرد دیگری بگذارد، انگار که ماجرا را با چشمهای او میبیند.
نکتهی شایان توجه در این دو تکنیک د واقع این است که سناریوهایی که در عالم خیال به آن قدم میگذارید یا خیال میبافید، الزاماً در واقعیت اتفاق نمیافتند.
خلاقیت به این معنا نیست که موظفیم آینده را بهدرستی پیشبینی کنیم بلکه منظور از خلاقیت این است که با ذهن باز تصور کنیم گه چه امکانات و احتمالات متفاوتی وجود دارد. بهعبارت دیگر، خلاقیت یعنی چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید.
بهرهگیری از روایت در آموزش خلاقیت از آن روشهایی است که از خیلی وقت پیش امتحان خود را پس داده است:از قدیمالایام تا حالا بچهکوچولوها را با قصه و لالایی بزرگ کردهایم و دیدهایم که هر بچهای هم خلاقیتهای خاص خود را بروز میدهد. پژوهشها نیز نشان میدهد که خردسالان خلاقتر از بزرگسالان هستند. با این حال، پارهای از پژوهشها نیز حاکی از این است که خلاقیت کودکان پس از چهار یا پنج سال تحصیل افت میکند. در همین سالهاست که آموزشهای شدید مرتبط با مهارتهای منطقی، معنایی و تقویت حافظه به کودکان ارائه میشود.اگر سازمانها بکوشند که افراد را خلاق تربیت کنند، دیگر لازم نیست که افراد خلاق را استخدام کنند.
فلچر احتمال میدهد که با تداوم تحصیل در مدرسه، رویکرد خلاقیت روایی کودکان رفتهرفته متوقف شود.
اگر سازمانها بکوشند که افراد را خلاق تربیت کنند، دیگر لازم نیست که افراد خلاق را استخدام کنند. اگر پرورش خلاقیت در دوران تحصیل با برنامههای آموزشی تلفیق شود، مسیر آینده هموارتر میشود. آموزش خلاقیت یکی از مفیدترین کارهایی است که میتوان انجام داد زیرا از همین گذرگاه است که راهحلهای تازه از دل مشکلات سر برمیآورد و آنها را حل و فصل میکند.